زندگی زیباست

شیما جون

زندگی زیباست

شیما جون

چرا نمی بینی منو

صدام نمیکنی چرا؟ چرا نمی‌بینی منو؟

چرا ازم پس میگیری شبای با تو بودنو؟

نگاه نمیکنی منو؟ چرا ازم بی‌خبری؟

چقدر باید گریه کنم چرا منو نمی‌بری؟

تشنه‌تر از اشکم و باز در انتظار هق هقم

برای بخشیدن من، بیا بیا به بدرقه‌ام

بگو نترسم از خودم که با تو التهاب نیست

بگو که در پناه تو فرصت اضطراب نیست

نگاه نمیکنی منو؟ چرا ازم بی خبری؟

چقدر باید گریه کنم چرا منو نمی‌بری؟

گریه کردم برای تو.....

در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم.......!

حالا میتوانی به گریه هایم بلند بلند بخندی!

دور از تو چه میکشم

دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زیر را برایت نوشتم تا بدانی دور از تو چه می کشم .

من نمی گویم با من حرف نزنی می میرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم

حالا احساس امشبم را بخوان :

تو شب را با بالش خیس از اشک بسر کردن و از ترس اینکه

دلدارت دور از تو چه می کند و دستت را بی هوا به سویش که دردسترست نیست دراز کردن

وخود را در حفره های تنهایی یافتن را تا حالا حس کرده ای ؟؟؟

تو برای گریه کردن منتظر اشک شدن و بی دوست بودن را با تمام وجود

در یافتن و با حسرتهای بی پایان به امید اینکه روزی شاید

فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بیهودگی این انتظاررا تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

به کسی دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزیک حسرت و ترنم اشک به صبح رساندن

و تک تک امیدهای به یاس تبدیل شده دلت را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو زندگی کردن با روح دوست و شبها را به یاد مهتاب رویش و

ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تونبض و تپش عشق را در رگهای دستانت که هر لحظه شوق در آغوش گرفتن یارش را دارد

و خود را در تنهایی شب میان گریه های سیاهی شب محصور دیدن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو به درون وتفکرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو تا لحظه ای که اشک چشمانت خشک نشده گریه کردن و با نگاههای عمیق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه کردن

را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟

تو کسی را که بیش از همه دوست داری و دستت به آن نمیرسد و بدون حضورش لحظه ای آرام

و قرار نداشتن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟‌

تو محرم اسرار تنهائیت فقط قلم وکاغذ بودن و چشم به سفیدی کاغذ

و اشک قلم دوختن را تا حالا احساس کرده ای ؟؟؟‌

نمی دانم .....

ولی من تمام آنچه که گفتم با تمام وجودم احساس کرده ام .

مهربون

مهربونم

کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته

کاش: می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم

مات و مبهم به زنجیر کشیده شده

داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند

دلم تنگ است

دلم برایت تنگ است

دلم برای با تو بودن تنگ است

میدانی....دلم برای حرف هایت

درد دلهایت

برای نوازش هایت ...

دلم بدجوری برایت تنگ شده

اشتیاق تلخ تمام وجودم را در بر گرفته....