-
••๑۩۞۩๑عشق و احساس ๑۩۞۩๑••
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 15:30
اگر او برای تو ساخته شده من برای تو ویران شدم
-
۰۰๑۩۞۩ کنار تو بودن๑۩۞۩๑ ••
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 15:03
بعد از تو از کدام دریچه آسمان را به تماشا بنشینم و با کدام واژه عشق را معنا کنم بی تو همه ی فصلها خاکستری و همه ی ستاره ها خاموشند کیفر شکستن دل من چند جاده غربت و چند آسمان تنهایی است باور کن من هنوز هم به صداقت چشمان تو ایمان دارم.
-
۰۰๑۩۞۩ فقط خدا๑۩۞۩๑ ••
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 14:32
خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقانت را وعشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند خانه تو توانم کوفت . خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو . به من نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید . وگوشی که جز صدای تو نتواند شنید خودت را معشوقترین من قرار ده . مرا عاشقترین خویش ....
-
بوسه
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 14:23
کاش اون شب . . . توی یه مهمونی با هم آشنا شدیم . اون مهمونی نقطه وصل ما شده بود . فامیل بودیم اما هیچ موقع مثل اون شب هم دیگر رو حس نکرده بودیم . با هم خیلی خوب بودیم . دیگه هر دومون می دونستیم که عاشق عشق هم هستیم . خیلی به هم نزدیک شده بودیم یه چیزی فراتر از تله پاتی با هم داشتیم . پر از احساس و رمانتیک بود . جشن...
-
چرا نمی بینی منو
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 12:34
صدام نمیکنی چرا؟ چرا نمیبینی منو؟ چرا ازم پس میگیری شبای با تو بودنو؟ نگاه نمیکنی منو؟ چرا ازم بیخبری؟ چقدر باید گریه کنم چرا منو نمیبری؟ تشنهتر از اشکم و باز در انتظار هق هقم برای بخشیدن من، بیا بیا به بدرقهام بگو نترسم از خودم که با تو التهاب نیست بگو که در پناه تو فرصت اضطراب نیست نگاه نمیکنی منو؟ چرا ازم بی...
-
گریه کردم برای تو.....
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 12:28
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به...
-
دور از تو چه میکشم
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 12:25
دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زیر را برایت نوشتم تا بدانی دور از تو چه می کشم . من نمی گویم با من حرف نزنی می میرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم حالا احساس امشبم را بخوان : تو شب را با بالش خیس از اشک بسر کردن و از ترس اینکه دلدارت دور از تو چه می کند و دستت را بی هوا به سویش که دردسترست نیست دراز کردن وخود را در...
-
مهربون
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 11:54
مهربونم کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته کاش: می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم مات و مبهم به زنجیر کشیده شده داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند دلم تنگ است دلم برایت تنگ است دلم برای با تو بودن تنگ است میدانی....دلم برای حرف هایت درد دلهایت برای نوازش هایت ... دلم بدجوری...